نمونه سوال جغرافی و اجتماعی سوم راهنمایی

نمونه سوال اجتماعی سوم راهنمایی نوبت اول

اینجا را کلیک کنید

نمونه سوال جغرافی سوم راهنمایی نوبت اول

اینجا را کلیک کنید

نمونه سوال تاریخ سوم نوبت اول

نمونه سوال نوبت اول تاریخ  سوم راهنمایی



برای دریافت فایل اینجا را کلیک کنید

آزمون مطالعات اجتماعی نوبت اول

 مطالعات  اجتماعی نوبت اول


برای دریافت اینجا را کلیک کنید

پاورپوینت فصل هفتم مطالعات اجتماعی هفتم


پاورپوینت فصل هفتم مطالعات اجتماعی


برای دریافت فایل اینجا را کلیک کنید

پاورپوینت درس هشتم مطالعات اجتماعی هفتم

پاورپوینت درس هشتم مطالعات اجتماعی


     اینجا را کلیک کنید

به یاد نلسون ماندلا


از خدا پرسیدم: خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟
خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،
با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو.
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.
زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید .
نلسون ماندلا

تصاویر ماهواره ای google earth از دریاچه ارومیه درفاصله ی سالهای 1984تا2012



بارم بندی

بارم بندی کتاب جدیدالتالیف مطالعات اجتماعی سال اول متوسطه اول

ارزشیابی کتبی پایانی نوبت اول:
فصل اول ۳نمره
فصل دوم ۵/۳نمره
فصل سوم۳
فصل چهارم۵/۳
فصل پنجم ۵/۳
فصل ششم ۵/۳
ارزشیابی مستمر :
بحث و گفتگو و اظهارنظر و بیان ایده ها وافکار و همفکری و استدلال و طرح سئوال و پیشنهاد و....... 4نمره
تحقیق ( پرس وجو و مصاحبه کردن . یادداشت برداری و گرداوری اطلاعات و تهیه گزارش بازدید علمی ) 7نمره
درست کردن ماکت و تکمیل و ترسیم نقشه و نمودار و طراحی پوستر و نوشتن متن و شرکت در فعالیت های اجتماعی 4نمره
ازمون های کتبی و عملکردی 3نمره
خودارزیابی 1نمره
ارزشیابی والدین 1نمره

بارم بندی نوبت دوم

فصل هفتم ۵/۳

فصل هشتم ۵/۳

فصل نهم۳

فصل دهم۵/۳

فصل یازدهم ۳

فصل دوازدهم ۵/۳

برگرفته از وبلاگ : مهد تمدن

بوی ماه مهر

تبریک عید فطر




 

جملات پند آموز

هفده ساله بودم که در جايي خواندم
اگر هر روز جوري زندگي كنيد كه انگار آخرين روز زندگي تان باشد
شايد يك روز اين نظر به حقيقت تبديل بشود .
اين جمله روي من تأثير گذاشت
و از آن موقع به مدت سي و سه سال هر روز وقتي كه توي آينه نگاه مي‌كنم
از خودم مي‌پرسم اگر امروز آخرين روز زندگي من باشد
آيا باز هم كارهايي را كه امروز بايد انجام بدهم، انجام مي‌دهم يا نه .

استيو جابز


هميشه کافى نيست که توسط ديگران بخشيده شويم،
گاهى بايد ياد بگيريم که خودمان هم خودمان را ببخشيم.

نلسون ماندلا


مغز ما يک دينام هزار ولتي است
که متاسفانه اکثرمان بيش از يک چراغ موشي از آن استفاده نمي کنيم .

ويليام جيمز


سرفصل های درس مطالعات اجتماعی اول راهنمایی

فهرست سرفصل های درس مطالعات اجتماعی اول متوسطه ی راهنمایی (پایه ی هفتم)


برای دریافت اینجا راکلیک کنید

ثروت واقعی کوروش کبیر

زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود ؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید. مردم هرچه در توان داشتند برای کوروش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود. کوروش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست ...

اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم...

داستان کوتاه زیبا از ناپلئون بناپارت

به هنگام اشغال روسیه توسط ناپلئون دسته ای از سربازان وی ، درگیر جنگ شدیدی در یکی از شهر های کوچک آن سرزمین زمستان های بی پایان بودند که ناپلئون به طور تصادفی ، از سربازان خود جدا افتاد .

گروهی از قزاق های روس ، ناپلئون را شناسایی کرده و تا انتهای یک خیابان پیچ در پیچ او را تعقیب کردند . ناپلئون برای نجات جان خود به مغازه ی پوست فروشی ، در انتهای کوچه ی بن بستی پناه برد . او وارد مغازه شد و نفس نفس زنان و التماس کنان فریاد زد : ” خواهش می کنم جان من در خطر است ، نجاتم دهید . کجا می توانم پنهان شوم ؟ ”

پوست فروش پاسخ داد” عجله کنید . اون گوشه زیر اون پوست ها قایم شوید .” و ناپلئون را زیر انبوهی از پوست ها پنهان کرد . پس از این کار بلا فاصله قزاق های روسی از راه رسیدند و فریاد زدند : “ او کجاست ؟ ما دیدیم که وارد این مغازه شد . “ علی رغم اعتراض پوست فروش قزاق ها تمام مغازه را گشتند ولی او را پیدا نکردند و با نا امیدی از آنجا رفتند . مدتی بعد ناپلئون از زیر پوست ها بیرون خزید و درست در همان لحظه سربازان او از راه رسیدند .

پوست فروش به طرف ناپلئون برگشت و پرسید : ” باید ببخشید که از مرد بزرگی چون شما چنین سوالی می کنم اما واقعا می خواستم بدونم که زیر آن پوست ها با اطلاع از این که شاید آخرین لحظات زندگی تان باشد چه احساسی داشتید ؟ ”

ناپلئون تا حد امکان قامتش را راست کرد و خشمگینانه فریاد کشید : ” با چه جراتی از من یعنی امپراطور فرانسه چنین سوالی می پرسی ؟

محافظین این مرد گستاخ را بیرون ببرید ، چشم هایش را بسته و اعدامش کنید . خود من شخصا فرمان آتش را صادر می کنم . ”

سربازان پوست فروش بخت برگشته را به زور بیرون برده و در کنار دیوار با چشم های بسته قرار دادند . مرد بیچاره چیزی نمیدید ولی صدای صف آرایی سربازان و تفنگ های آنان که برای شلیک آماده می شدند را می شنید و به وضوح لرزش زانوان خود را حس می کرد . سپس صدای ناپلئون را شنید که گلویش را صاف کرد و با خونسردی گفت : ” آماده ….. هدف …..

با اطمینان از این که لحظاتی دیگر این احساسات را هم نخواهد داشت ، احساس عجیبی سراسر وجودش را فرا گرفت و به صورت قطرات اشکی از گونه هایش سرازیر شد . سکوتی طولانی و سپس صدای قدم هایی که به سویش روانه میشد … ناگهان چشم بند او باز شد . او که از تابش یکباره ی آفتاب قدرت دید کاملی نداشت ، در مقابل خود چشمان نافذ ناپلئون را دید که ژرف و پر نفوذ به چشمان او می نگریست .

سپس ناپلئون به آرامی گفت :



“ حالا فهمیدی که چه احساسی داشتم ؟

نکات پند آموز

یک (روز) خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!



در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان (بالاخره) پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!
پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.
لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود!
او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.
سه سال گذشت… و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال … شش سال … سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد.
در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید،« دیدید می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم»!!!!!!!!!!!! !!!!!
نتیجه اخلاقی:
بعضی از ماها زندگیمون صرف انتظار کشیدن برای این می شه که دیگران به تعهداتی که ازشون انتظار داریم عمل کنن. آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون (عملا) هیچ کاری انجام نمی دیم.

معرفی روستای پالنگان


روستای پالنگان در شهرستان كامیاران در اكثر فصول سال به عنوان نقطه ای گردشگری از سوی مسافرین و مردم بومی منطقه مورد توجه است و در ایام تعطیلات نوروزی نیز مورد استقبال مسافرین نوروزی قرار می گیرد.

شرایط آب و هوایی منطقه همراه با قدمت روستاهای استان موجب جذابیت بیشتر روستاها شده است كه معرفی آن به گردشگران، امری لازم و ضروری است .

روستای پالنگان در دهستان ژاورود، در غرب كامیاران در دره تنگی ور استان كردستان قرار گرفته كه البته برای وجه تسمیه نامش دو معنی قائلند كه در معنی اول پالنگان در ابتدا پلنگان بوده به معنی زیستگاه پلنگ و دیگر آن كه 'پال' در زبان كردی و محلی به معنی تكیه دادن است و به دلیل شیب زیادی كه محل قرارگیری این روستا دارد به پالنگان معروف شده است.

روستای پالنگان در شیب بسیار تندی قرار گرفته و به همین دلیل بر اساس سبك معماری، بسیاری از روستاهای استان، پشت بام خانه جلویی به عنوان حیاط خانه پشتی مورد استفاده قرار می گیرد و البته خانه‌ های اینجا به طور كلی با مصالح بومی، بویژه سنگ و گل بنا نهاده شده اند و این رسمی است كه از كهن تا به امروز نسل به نسل دانش آن منتقل شده و تمام خانه‌های این روستا به طریق سنگ‌چین ساخته شده ‌اند.


منبع :http://www.yjc.ir/fa/news/4320361

ادامه نوشته

تبریک عید نوروز


عید نوروز باستانی بر شما فرخنده و مبارک باد.

نرم افزار تبدیل تاریخ شمسی به قمری و ...


برای دانلود نرم افزار اینجا را کلیک کنید


برگرفته از وبلاگ : آقای بهرام